یک کشتی اکتشافی در قطب شمال مردی در آستانه مرگ را بر روی یخ های شناور پیدا می کند. این مرد داستان زندگی خود را برای ناخدای جوان و ماجراجوی کشتی بازگو می کند. مرد مورد بحث که ویکتور فرانکشتاین نام دارد، یک پزشک و شیمیدان است. او راز حیات و جان بخشیدن به موجودات را کشف می کند و هیولایی شبیه به انسان می سازد و به او زندگی می دهد اما زمانی که هیولا برمی خیزد،ویکتور از ظاهر نفرت انگیزش وحشت می کند و می گریزد. ولی زمانی که به آزمایشگاهش برمی گردد هیولا فرار کرده است...
فرانکشتاین
فروشنده
۰ فروشنده
نا موجود
نا موجود
مشاهده بیشتر
مشاهده کمتر
دیدگاه کاربران