نقد و بررسی
این داستان تکان دهنده و زیبا پر از پیچ و خم های غیر منتظره است. نفر بعدی که در بهشت ملاقات می کنید به ما یادآوری می کند که نه تنها تک تک زندگی ها مهم هستند بلکه هر پایانی برای خودش یک آغاز دیگر است و ما باید چشم هایمان را برای دبدن آن باز کنیم.
گزیده ای از کتاب:
داستان درباره ی زنی به نام آنی است. این داستان از آخر شروع می شود، درست جایی که آنی از آسمان سقوط می کند. آنی چون جوان بود هیچ وقت درباره ی پایان زندگی ویا بهشت فکر نکرده بود؛ اما به هر حال همه ی پایان ها یک شروع دوباره هستند.
و بهشت همیشه به ما فکر می کند.
او در زمان مرگش قد بلند و کمی خمیده داشت. با موهای مشکی و فر،شانه ها و بازوهای باریک و پوستی روشن که وقتی خجالت می کشید تا بناگوش قرمز می شد. از آن طور قیافه ها بود که همکارانش می گفتند وقتی او را بشناسی زیبا می شود.
او معمولا یونیفورم آبی و کفش خاکستری می پوشید و به سر کار در بیمارستان نزدیک خانه شان می رفت. همان بیمارستانی که طی یک حادثه تلخ در آن جا کشته شد. آن هم وقتی که تنها یک ماه از تولد سی سالگی اش گدشته بود.
امتیاز و دیدگاه کاربران
شما هم درباره این کالا دیدگاه ثبت کنید ثبت دیدگاه