نقد و بررسی
بچههای خانواده رایس، مالیک و تیانا، بیشتر وقتها گنجبازی میکردند؛ به خصوص روزهای داغ تابستان. آنها هیچوقت یک گنج واقعی پیدا نمیکردند، اما این باعث نمیشد لحظهای دست از تلاش کردن بردارند. بعضی روزها چیزهایی مثل توپ گلف، سنگهای عجیب و غریب و بطری کهنه گیرشان میآمد. بیشتر وقتها هم این بازی بهانهای بود برای گشت و گذار زیر سایه درختان، در دل جنگل. فکر میکردند این بازی بهترین راه ِ خلاص شدن از شر گرمای جهنمی است. یک روز بچهها در حال گنج بازی هستند که چیز عجیبی پیدا میکنند. یک صندوقچه قدیمی. در صندوق فقط یک عروسک است، یک عروسک معمولی و نه چندان چشمگیر و جالب. عروسک موهای فرفری سیاهی دارد که روبان قرمزرنگی به روی آن بسته شده است. لباسی کثیف و راهراه با خطهای سفید و آبی به تن دارد و یکی از چشمهایش هم کاملاً از بین رفته است. صورتش به طرز ناخوشایندی پر از ترَک و خراشیدگیهایی شبیه زخم است. مالیک ناامید میشود اما تیانا عروسک را بغل میکند و میگوید آن را دوست دارد و میخواهد آن را نگهدارد و همین آغاز ماجرایی عجیب و ترسناک است.
امتیاز و دیدگاه کاربران
شما هم درباره این کالا دیدگاه ثبت کنید ثبت دیدگاه